عصر يک روز تعطيل

رزا جعفري
roza_jafari@hotmail.com

-گل گلدون من شکسته در باد...توبيا تا دلم...يکی تلفنو برداره...نکرده فرياد...سيمين...هاله...اه تو هم با اين ويزويزت کشتی مارو...بله...سلام...چطوری؟...بد نيستم...خوبه امروز سيمين صبح رفته بود پيشش...کجايی؟...تنهايی يا با مجيد؟...الان؟...تنهايی؟...الو...الو...بگو...چی شده باز؟...خوب...آهان...گوشی...سيمين سوخت بدو... سيمين...
-ها؟...
-سوخت بپر...
-خوب بگو...آره اينجاست ...آره طبق معمول...خوب.ميومدی اينجا...پاشو الان بيا...پاشو بيا ديوونه خطرناکه...آره .فقط خودمونيم...قراره بياد فردام می خوايم بکوب بخوونيم... بيا من زنگ ميزنم راضيش ميکنم بمونی...آره عزيزم...منتظرم...قربونت...مواظب خودت باش...
-کی بود؟...
-اين ويزويزو ميذاری تو گوشت لااقل صداشو کم کن....چيه حالا؟...
-be with you it's crazy but it's true I wanna...کی بود؟...
-پانی...هاله کجاست؟...
-پانی؟ چی ميگفت؟...
-اون رنده رو بده من...تو کابينت دوم...
-اينجا؟
-آره...هيچی....فکر کنم بازم دعواشون شده...گفت حالم گرفتست...در اون رب رو باز ميکنی؟
-در باز کن کجاست؟...
-توکشو...
-اين؟...
-نه پاِيينی...
-آذين...
-جان...اينجوری اومدی اينجا...برو بيرون حالت بدتر ميشه ها....موهاتو ببند...لباست خيس شده...
-اون روسری آبيت رو ميتونی بدی به من...
-تو کمده خودمه بردار....فقط اتو ميخواد...
-باشه مرسی...
-جايی ميخوای بری؟
- مهمونم...
- شام نيستی؟...
- نه منتظرم نباشيد...
-باشه...
-خوبه اينقد؟...

-اينو بريز يه نصف همينم بريز...يه هم حسابی هم بزن بعد زيرشو کم کن...
-نينا دير نکرده؟...
-حتما سرش بالا گرم شده به حرف...
-صبح کی رفته؟...
-دير رفتش... فکر کنم 7 اينطورا بود...
-خمير نشه؟...
-ببين پخته...
-بده من رنده کنم خودت بهش برس...
-مواظب دستت باش...
-آره ديگه... برش ميدارم...
-بچه ها من رفتم... نگرانم نشيد شايد دير بيام...
-صبر کن...يه ديقه...خوب لباس می پوشيدی...آبی چه بهت می آد...
-آره... يه کم شلتر ببندش...
-خوبه؟...
-آره خوب شد..
-خيلی خوب شد.. رژت چه خوشرنگه... تازه گرفتيش؟...
-کادوه... بهم می آد؟...
-آره....
-يکم کوچولو نشونت ميده...
-عوضش کنم؟...
-نه بابا...خوبه...
-خوب پس من رفتم...شامتون خراب نشه...
-نه حواسم هست...مواظب خودت باش...
-خوش بگذره...
-مرسی...فقط آذين اگه محمدی از پسرای ما- ميشناسنش که؟...
-نه...
-بابا...چيز...همون که رييس انجمنه ديگه... زنگ زد بهش بگو جزوه رو بره دمه خوابگاه بوستان از بچه ها بگيره... دادم به اونا...
-باشه...
-برم ديگه... خدافظ...
-خدافظ...
-خوش بگذره...کادوه...مشکوک ميزنه ها؟...جوون مردم منحرف نشه...مواظبش هستی؟!...
-آره حواسم هست با تو زياد نگرده...

-...ببينم ما که می آيم اينجا خراب ميشيم... هاله ناراحت نميشه؟...
-نه بابا... اين حرفها چيه...
- نه جدی؟...
-…Take it easyتهش سيب زمينی بذارم يا نون؟...
-سيب زمينی...تموم شد...بيا اينم پنيرت....ميريزیروش يا لاش؟...
-هر دو...تلفنو...بر ميداری...
-اگه محمدی بود چی؟...
-خوب همون حرفهای هاله رو بهش بگو...
-الو...سلام... چطوری؟...کجايی؟نگران شدم....هيچی... نظارت می کردم به شام پختن... آره زرنگ شدم...نه نترس من هيچی توش نريختم....فقط نظارت کردم....صبح رفته بودم پيشش، سراغتو ميگرفت....آره اونام بودن...نه مامانش که شبها پيشش ميمونه مثل اينکه باباشم ميره خونه اون داييش که دکتره...نه فقط مامانشوديدم...
-نيناست؟...
-آره...باشه...بيا با آذين حرف بزن...باشه...اومدنی يه کارت برا من ميگيری...باشه...آره web cam شو گرفتم زود بيا....فعلا...آره install هم کردمش....فعلا...گوشی...
-الو...سلام...کجايی تو؟...آهان...الو...نفهميدم...صدات قطع و وصل ميشه...چرا يه کيلو ليمو شيرين...هاله سرما خورده... چيپسم بخر...
-سس گوجه هم بگو اگه نداريد..
-سس گوجه، نوشابه... نه ديگه امری نيست...نه زنگ زد، قراره بياد... نه قاطی بود... نمی دونم... زود بيا منتظريم... خدافظ...
-تموم شد؟...
-آره... فقط موند سالاد...
-بيار اينجا باهم درستش کنيم، آشپزخونتون سرده...يخيدم...
-باشه...تو يه چيزی بذار گوش کنيم...
-چی بذارم؟...
-برو کامپيوتر رو روشن کن منم می آم...
-باشه... you are not alone I'll be there...اون يکی چاقو رو بده من ...با اين نميتونم...
- يه کم صداشو کم کن... ميترسم صدای آقای باقری اينا در بياد...
-اِ... مگه گير ميده ...
-نه ولی خوب فکر ميکنه حالا چه خبره... بابا صبح داداش آنت اومده بود لباسهاشو ببره... مامانش زنگ زد گفت يه چندتا لباس راحت براش بفرستين می خواد بره حموم...خلاصه مثل اينکه از بالا ديده بودنش زود اومده بود پايين که ما تو قرار داد نوشتيم پسر و مرد نبايد بياد تو اين خونه... من در برابر خانواده های شما مسوولمو... از اين چرت و پرتا... شانس آورديم نينا نبود و گرنه هيچی... خين و خين ريزی ميشد..
-بالاخره چی شد؟...پيازم بريزيم توش...

-بريزيم... هيچی ديگه کلی براش توضيح داديم...
-مرتيکه آشغالِ عوضی... بعد از کميته انظباطيو برادرای عزيزبسيجی... بايد به اينم جواب پس بديد...پيازتون کجاست؟...
-کنار سطل آشغال تو سبد...ديديش...
-....اين خوبه...
-آره...بشورش...
-پس الان ميونتمون باهاش شکرآبه؟...
-نه بابا...اونجورام نيست بعضی وقتا رو اون دنده ست...بده من... برو چشاتو بشور...
-...من باز ميکنم...کيه؟...
-کی بود؟...
-نينا... سفره بندازم...
-غذا حاضره... پانی دير کرده...گفت زود می آم....می خوای يه زنگ بهش بزن ببين کجاست؟...
-سلام...
-سلام...چطوری؟... بابا کوه نورد... قله رو زدی؟...
-نه... از قله بالاتر رفتم... چطوری؟...
-قربانت...خوش ميگذره؟... بده من اينارو... برف بود بالا؟...
-هِی... از ايستگاه دو به بعد... رييس کجاست؟...
-آشپزخونه...سرد بود؟...
-نه خوب بود...آفتاب بود...کارتت تو جيب کوچيکشه... سلام رييس...چطوری؟...
-سلام... خوش گذشت؟...
-جات خالی...خيلی از بچه ها رو ديدم...پانی کو؟...
-سيمين زنگ نزدی بهش؟... سيمين...اول به پانی يه زنگ بزن بعدا وصل شو...
-گوشيم تو جيب روپوشمه وردار زنگ بزن ....جان من...
-بابا بی خيال... اين ملاقاتای خانوادگی آن لاين تو هم ما رو کشته...رييس تا من يه دوش ميگيرم يه زنگم خونه ما بزن به ماما بگو بهش زنگ ميزنم...
-باشه...نينا زود بيا گشنمونه...
-آذين الان می آم برا سفره...لعنتی... اين چه کارتيه...همش اِغشاله...خوب سفره تون کجاست؟...
-باشه...باشه...پس... فردا منتظرتيم زود بيا که زود تمومش کنيم به شب نکشه... تو همون کشودوميه...آها...تو کجاهارو نداری؟...نه اين دوتا که جزوه ندارن...مال من دست آرشه...خوب باشه من اون يه جلسه رو جورش ميکنم...نه حالا يه کاريش ميکنم...باشه...مواظب خودت باش...خدافظ...
-نمی آد؟...
-نه... زندگی شيرين می شود... باهم بودن... فردا می آد...
-خودش زياد مهم نيست جزوش مهمه... هاها... خيلو خوب مامان چشم غره نرو... نينا آب تموم شد بيا بيرون...

-بشقابها کجاست؟...
-بيا اينم بشقابا...
- نمی خواد بکشی... همينجوری بيار... حال داريا...
-همين جوری؟...
-آره بابا خودمونيم ديگه...
-من چی ببرم؟...
-تو برو موهاتو خشک کن...
-به به....چه قد زياد پختين!....به مامان من زنگ زدی؟...
-واسه فردا ناهارم هست...آره...
-منتظر پانی نمی مونيد..
-زنگ زدم بهش... نمی آد....فردا می آد...
-تونستی وصل شی...پانی خوب بود؟...
-نه... بعد از شام...
-آره بهتر بود... چه خبر بود بالا؟...
-خوب بود... چرا نيودي؟...
-می اومد که الان شام نداشتيم...
-مهمون تو پيتزا می خورديم... معين اينها رو ديدم.... نيلوفر رو ديدم...
-اِ... معين چی ميگفت؟... تنها بود يا با دوستاش؟... سيمين باز معده ت درد ميگيره اينقدر سس نريز...
-بدش من اونو... حميدرضا باهاش بود... هيچی يه کم حرف زديم... از برنامه رفتنش گفت... از ستاره گفت... همينا...
-چی گفت... از ستاره؟...
-اين حميد رضا همونه که می گفتی وقتی دختر ميبينه صلوات ميفرسته...
-آره،آره همونه...اون نمکو ميدی؟... هيچی گفت خوبه... چيز خاصی نگفت...
-نيلوفر چی؟... تنها بود؟...
-آره... هيچی بالا نشستيم باهم به حرف... برم ليوان بيارم...
-من می آرم بشين تو...
-خوب چی گفت؟...
-هيچی طبق معمول... ناله ميکرد... تز ميداد... فحش ميداد... عصبانی بود...
-اِ... چه تزی؟...
-ميگفت... پسرا سه دسته اند گه،گه تر،گه ترين...
-هاها... باز رو اون دنده بود؟...
-آره ....حسابی... مرسی...تو که ليوان آوردی... نوشابشم بريزديگه... برا من کم بريز... .مرسی...
-مرسی...

-فکر ميکنی بتونيم web cam رو راه بندازيم؟...
-آره... امتحانشم کردم بابا... account اَم تموم شد يه دفه...
-اِ... با سامانم حرف زدی؟...
-نه... نبودش...
-ميخوری نينا... بکشم برات... سامان برا عيد نمی آد؟...
-نه من سير شدم... مرسی...
-نه... فکر کنم... مامان اينا برن پيشش...
-به... پس عيد بريم خونه آذين اينا...
-بريم... آذين رامون ميديد؟...
-حالا... فکرامو بکنم...
-آنت سراغتو ميگرفت صبح...
-خوب بود؟...
-آره... بهتر بود... نمی خوای بری پيشش؟...
-نميدونم... مامانش چطور بود؟...
-خوب بود... خوب که... راستش بيشتر به روی خودش نمی آورد... اونم حالتو پرسيد..
-ميترسم برم... ميترسم نتونم خودمو نگه دارم... دکترشو ديدی؟...
-نه حالش خوبه... روحيه شم خيلی خوبه ... ميگفت شدم مثل اين زنای قبايل آفريقايی که برا اينکه راحتر کمون بکشن يه سينشون رو ميبرن...آره ديدم...
-خوب؟... متازتاز داده؟...
-...گفت هنوز معلوم نيست... يعنی مشخصا هيچی به من نگفت...
-ايشالا که نداده... تلفن توئِ نينا...
-....بله....الو... سلام... خوبم... نه... نه... ببين الان اصلا حس حرف زدن ندارم... نه هيچی نشده... باور کن... خوب... باشه فردا بهت زنگ ميزنم... ولی کار تا دوشنبه حاضره... باشه... خدافظ... باشه...
-... سيمين... ظرفا رو مياری من بشورم...
-ميارم... ولی بذار فردا صبح من ميشورم...
-نه بابا... بيار زود تموم شه نمونه برا فردا... سفره رو هم همينطوری جمع کن بيار...
-خوب من چايی دم کنم...
-خسته ای بذار باشه من دم ميکنم...
-نه بابا... تو برو يه آهنگ مبتذل بذار خيلی... مبتذل باشه... راستي جزوه رو چيکارش کردين... اون جلسه ای رو که نبوديم؟...
-مثل اينکه آذين به پانی گفتش بياره...
-بده من سفر رو ببرم... برو منم الان می آم...
-آذين... جزوه رو چی کارش کردی؟...

-آها راستی... پانی هم همون جلسه ای که من ندارم، نداره ...
-خوب چه کنيم؟... بذار من قوری رو بشورم... ببخشيد... اوه...خيلی داغه... دستت نسوزه...
-نمی دونم ... فوقش نميخونيم...يه جلسه ست ديگه...
-مثل اون دفعه ميشه ها... همه سوالها رو از اونجا ميده که ما نخونديم...
-چند صفحه است کلش؟... جزوه ت کجاست يه نگاه بندازم...
-مال من؟...
-آره ...
-دست آرشه...
-می آره دمه خونه فردا؟...
-نه... فکرنکنم... نمی دونم... ازش خبر ندارم...
-چی شده باز؟...
-هيچی...
-خر خودتی...
-هيچی نشده به خدا... باور کن... فقط يکم خسته م...
-پس يه زنگ بهش ميزنی بگي جزو رو بياره...
-نه... خودت زنگ بزن...
-من زنگ بزنم بگم جزوه تو رو بياره اينجا...حالت خوبه؟...
-بابا تو و اون که باهم اين حرف ها رو نداريد... همکاريد... برو تو اتاق منم می آم... سرما می خوری...
-سيمين ... .وصلی... يا من يه زنگ بزنم...
-وصلم... قطع کنم؟...
-نه... يه کم صدای اونو کم کن من يه زنگ بزنم... الو... سلام... ببخشيد خانوم مثل اينکه اشتباه گرفتم... من با آقای نيازی کار داشتم... از همکاراشون هستم.... مرسی... الو ... سلام... صدات نمی آد... الو...کجاي اينقد شلوغه؟... .مهمونی؟... مگه نبايد کارو دوشنبه تحويل بديم... مهمونی رفتی چي کار؟... زنگ زده بود آره... اون کی بود گوشيتو داده بودی بهش؟...آها... خوب ببين ما جزوه آذين رو فردا ميخايم، ميتونی فردا بياريش دمه خونه؟... مگه کپی نزدی؟... خوب... خوب ....باشه... آره هستش...گوشی... آذين... بيا آرشه...
-دستام خيسه...گوشيت خراب ميشه...
- بگيرش...يه چايي هم بريز بيا...
-...آن لاين شد داداشيت؟...
-نه... هنوز نيومده... اين عکسو ديدی.... نينا... الو...کجايی؟... چی شد؟.... چرا رفتی تو هم؟...
-هيچی... راستی هاله کجاست؟...
-رفته مهمونی...
-مهمونی؟!...

- اينم چايي...
-...چطور؟!...اِ... آن لاين شد...
-آذين ساعت ملاقات بيمارستان کی يه؟...دلم برا آنی تنگ شده...

رزا جعفری-فروردين82
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30339< 13


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي